به گزارش خبرگزاری حوزه، حجتالاسلام محمد عالم زاده نوری نویسنده کتاب «درآمدی بر زی طلبگی، هنجارشناسی جلوههای رفتاری حوزویان» در یادداشتی شفاهی به بحث زی طلبگی پرداخته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما درباره زی طلبگی است. زی در زبان عربی به معنای لباس است ولی توسعه پیدا کرده و به تمام آنچه مانند لباس مشهود و در منظر دیگران است، زی گفته میشود. بنابراین، وقتی از زی طلبگی بحث میکنیم، یعنی از ظواهر طلبه بحث میکنیم. حداقل زی طلبگی چهار مصداق دارد. یک: وضع ظاهری طلبه که نمایان و آشکار است. دو: هزینهها و مخارج زندگی طلبه. سوم: محلهای حضور طلبه. اینکه طلبه در کجاها حضور پیدا کند، کجاها حضور نداشته باشد. آیا رواست که یک طلبه در باغ وحش، سیرک، کنار دریا، بازارهایی که در آن اشراف و ثروتمندان حضور دارند، تالارهای عروسی یا نه؟ چهارم: رفتارهای ظاهری طلبه. یکبار میگوییم: اخلاق طلبه چنین باشد، اعتقادات طلبه چنان باشد یا نباید باشد. یکوقت هم در مورد ظاهر طلبه بحث میکنیم که طلبه در جامعه چطور ظاهر شود و چگونه در چشم مردم بیاید. این بحث را اصطلاحا زی طلبگی میگویند.
ما در بحث زی طلبگی بیشتر باید سمت معیارها و ملاکهای کلان حرکت کنیم. سؤالات زیادی در مورد همین چهار محوری که عرض کردم، وجود دارد. مثلا اینکه طلبه چند انگشتر به دست کند مناسب است؟ و از کجا به بعد روا و مناسب نیست؟ یا اینکه اموال و هزینه ها و مخارج زندگی طلبه در چه سطحی باشد؟ اینها سؤالاتی است که در مورد طلبه صورت میگیرد و مناسب است که ما اینها را از امام زمان بپرسیم. اگر ما موفق به تشرف محضر امام زمان شویم و فهرستی از سؤالات از این قبیل را خدمت بدهیم، حضرت به صورت جزئی وارد بحث نمیشود. بنده یک بار از این دست سؤالات را به صورت جزئی و عینی جمع آوری کردم، حدود ۴۰۰ نمونه فهرست شد. اگر ما این فهرست بلندبالا را خدمت امام زمان تقدیم کنیم، طبعاً حضرت تک تک این سؤالات را جواب نخواهند داد. احتمالا خواهند فرمود: علینا القاء الاصول و علیکم التفریع.
یک نکته این که تطبیق قانون بر مصداق خودش مهارت میخواهد و خوب است آن کسی که قانون را بیان میکند، معیار و شاخص را در سطحی ارائه بدهد که تطبیقش بر نمونهها و جزئیات آسان باشد. یعنی ما باید این کمک را در حق مخاطب بکنیم که این معیارها و شاخصهای کلی را آنقدر روان و قابل تطبیق عرضه کنیم که در مقام عمل روشنگر باشد. اما اعتراف میکنیم بعد از این که این شاخصها و معیارها را شناختیم، همچنان تکلیف تمام نمونههای جزئی و مصادیق حل نخواهد شد. البته این به معنای بیخاصیت بودن قواعد نیست. قواعد و شاخصها تکلیف بسیاری از مصادیق را حل خواهد کرد. هرچند بعضی از مصادیق باقی خواهند ماند که با این قواعد تکلیفش روشن نخواهد شد. این به ارزش و اهمیت قاعده کلی آسیب وارد نمیکند. شما میدانید هر مفهومی نسبت به مصادیق سه حالت دارد. بعضی از مصادیق هستند که به روشنی ذیل یک مفهوم قرار میگیرند. بعضی مصادیق هستند که به روشنی ذیل یک مفهوم قرار نمیگیرند و بعضی از مصادیق هستند که مصادیق مشتبه به حساب میآیند. در این مورد اخیر ما شبه مصداقیه داریم و آنجا مجرای اصول عملیه خواهد شد. رویکرد ما در این بحث ارائه شاخصها و معیارهای کلی است که با این شاخصها و معیارهای کلی ۹۰-۹۵ درصد از مصادیق روشن خواهد شد. چند درصدی از نمونهها و مصادیق هم هستند که تکلیفشان روشن نمیشود. آنجا محل اجرای اصول عملیه است.
مقدمه دیگری که باید عرض کنم این است که این معیارها و شاخصهای کلی که درباره زی طلبگی عرضه میشود، از مقوله واجب و حرام نیستند. اینها از مقوله توصیهها هستند. بعضی از امور هستند که فی نفسه حلال هستند اما با عروض یک عنوان ثانوی حکمشان عوض میشود. بعضی از اموری که ما بحث میکنیم فی نفسه حلال است؛ مثلا پوشیدن شلوارک و رکابی برای یک عالم دین فی نفسه حلال است. درآوردن صدای خروس از یک عالم دین فی نفسه حلال است. پوشیدن عمامه بنفش و عبای زرد قناری برای یک روحانی حلال است. اما گاهی عناوین ثانویهای عارض میشود که با عروض آن عناوین ثانویه حکم عوض میشود. ما الان بحثمان درباره عروض آن عناوین ثانویه است. در بحثهای مربوط به زی طلبگی کسی نگوید مگر این کار حرام است؟ ممکن است فی نفسه حرام نباشد ولی عناوین دیگری روی این کار میآید و حکم را عوض میکند و حتی گاهی به حرمت میرساند.
نکته دیگر این است که مراد ما از طلبه، عالم دین است. هروقت اسم طلبه را میآوریم منظورمان کسانی هستند که در مسیر تحصیل علوم دینی قرار گرفتهاند و قرار است عالمان دین، مدافعان دین، مبلغان دین و مربیان دینی باشند. طبیعتا طلبه برای اینکه در کار خودش موفق باشد و بتواند نقش اجتماعی خودش را به خوبی ایفا کند، نیازمند ارتباط با مردم است. ارتباط بستر انتقال فرهنگ است. بدون ارتباطات اجتماعی طلبه هیچ کاری نمیتواند بکند. پس ارتباط با جامعه و مردم، مقدمه و لازمه کار ماست. اما توجه داریم که این ارتباط هرگز موضوعیت ندارد. طریقیت دارد؛ یعنی ما ارتباط برقرار میکنیم تا فرهنگ دینی را منتقل کنیم، تا انسانها را مؤمن بار بیاوریم، تا از دین دفاع کنیم. نفس ارتباط برقرار کردن و جذب جوانها هیچ موضوعیتی برای ما ندارد. اگر نردبانی برای رسیدن به این غایت باشد، مطلوب است. آقای قرائتی حفظه الله میفرمودند: جذب جوانها که کاری ندارد. یک میمون هم در خیابان برقصد، هزار نفر جذبش میشوند. من اگر جوان را جذب کردم، بعدش میخواهم چکار کنم؟ اصلا برای چه جذبش کردم؟ طلبه باید به این نکته در کار خودش توجه کند که جذب، مقدمه یک امر مقدس است و آن امر مقدس، انتقال فرهنگی دینی است. این غایت ارتباطات اجتماعی است. اگر من به گونهای با مردم ارتباط برقرار کردم که برای مردم دلچسب، خوشایند و مطلوب بود ولی من را از رسیدن به آن غایت بازداشت، من در ارتباط برقرار کردن خودم موفق نبودهام، چون اساسا این ارتباط برای من موضوعیت ندارد، بلکه است برای آن غایت. آن برادر طلبهای که به اسم طنز مشروع و خنده حلال، برای خودش کانال درست کرده و کلیپهای خودش را میگذارد و در منظر مردم صدای سگ و خروس در میآورد، یا لباس زنانه میپوشد و مردم را میخنداند، گمان میکند که مردم را جذب کرده است. سؤال ما از این برادر طلبه این است که جذب میکنی که آخرش چه شود؟ جذب میکنی که مردم به روحانیت علاقه مند شوند؟ آن اتفاق با کار شما نمیافتد. از قضا سرکه انگبین صفرا فزود. قرار بود ما با مردم ارتباط برقرار کنیم تا به عنوان عالمان دین، فرهنگ دینی را به جان مردم انتقال بدهیم. بعد از این نوع ارتباطی که تو با مردم برقرار کردی، به عنوان یک انسان دلقک مآب، خوشمزه، بانمک برای گذران اوقات فراغت و برای ایجاد حس روانی خوشآیندی که از تماشای یک فیلم کمدی هم حاصل میشود، توانستهای نقش ایفا کنی. اما توجه داشته باش که بعد از این کار، تو هرگز جایگاه یک عالم دین را در نظر مخاطب خودت نداری؛ یعنی مخاطبت بعد از این که این رفتارها را از تو دید، تو را یک عالم دین تلقی نمیکند و اصلا انتظار نداشته باش که سخن دین را از تو بپزیرد. این ارتباط برقرار کردن برای تو ضد کارکرد میشود.
ارتباط صمیمی برقرار کردن با مردم ملازم با شوخیهای بی مزه و مستهجن نیست. ببینید رهبر معظم انقلاب به عنوان اول شخص این مملکت و مرجع تقلید با توده مردم چقدر صمیمانه ارتباط برقرار میکند، شوخی میکند، میخندد، آنها را در آغوش میگیرد. این ارتباط صمیمانه از یک طرف نشان تواضع است و غرور را میشکند و از یک طرف هم با شأن طلبگی ما هیچ منافاتی ندارد. بنابراین باید به این توجه کنیم که ضمن اینکه میخواهیم یک ارتباط صمیمانه مؤثر برقرار کنیم، یک کارکرد اجتماعی داریم که این ارتباط مقدمه آن کارکرد است.
اینها مقدمات بحث بود. از این جا وارد اصل بحث میشویم. به نظرم میرسد که مهمترین مسئله این است که آیا انسان نسبت به آبروی اجتماعی خودش مسئولیت دارد یا ندارد؟ این سؤال کلیدی بنده است. اگر بخواهم به صورت خلاصهوار عرض کنم، پاسخ سؤال این است که ما معتقدیم طبق دستور اسلام، انسان نسبت به آبرو و حرمت اجتماعی خودش وظیفه دارد؛ یعنی اگر از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سوال کنیم، حضرت قطعا جواب خواهند داد که انسان مؤمن نسبت به منزلت اجتماعی خودش باید حساس باشد. پیش از امام زمان نیز اجداد پاک ایشان در روایت به ما این را آموختهاند. در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: فوض الی المؤمن امورها کلها و لم یفوض الیه أن یذل نفسه؛ خدای متعالی همه امور مؤمن را به او واگذار کرده اما به او اجازه نداده که خودش را ذلیل کند؛ یعنی آبروی اجتماعی، حرمت و حیثیت خودش را ببرد. بعد حضرت به این آیه استناد کردهاند که خدای متعال در قرآن فرموده است: العزه لله و لرسوله و للمؤمنین.
بنابراین، ما نسبت به ظواهر و نسبت به منزلت اجتماعیمان به عنوان یک مؤمن وظیفه داریم. آبرو بر دو قسم است. ۱-آبروی فردی. ۲- آبروی صنفی. من به عنوان یک انسان شخصاً نسبت به آبروی خودم موظف هستم و به عنوان یک روحانی نسبت به آبروی روحانیت موظف هستم. آبروی روحانیت ارزان به دست نیامده است. آبروی روحانیت حاصل بیش از هزار سال تلاش، مجاهدت و پارسایی عالمان دین است. اگر عالمان دین آنگونه زندگی نمیکردند، این حیثیتی که امروزه طلاب دارند، حاصل نمیشد. این حرمت و حیثیتی که گران به دست آمده است، نباید ارزان از دست برود. طلبه خودش باید پاسدار حرمت و آبروی صنفی خودش باشد. مقام معظم رهبری میفرمودند که من یک وقت به محضر امام مشرف شدم و عرض کردم به نظر من عالمان گذشته هم در این انقلاب سهیم هستند، چون با رفتار و زندگی خودشان آبرویی برای این نهاد و سازمان روحانیت پدید آوردند که شمای امام خمینی توانستید کَره آن را بگیرید و از آن استفاده کنید. امام تأیید کردند و فرمودند: همین طور است. ما چون مسئولیتمان سنگین است بیشتر نیاز به این آبرو و حیثیت اجتماعی داریم. برای انجام آن رسالت سنگین باید به گونهای عمل کنیم که مردم ما را آدم حساب کنند، برای ما تره خرد کنند. اگر ما طوری رفتار کردیم که برای مردم جذاب بود، خوشآیند بود اما در نهایت رفتار ما باعث شد که مردم چندان ما را آدم حساب نکنند و در امور جدی زندگی به ما مراجعه نکنند، آن ارتباط به درد نمیخورد. پس به این توجه کنیم که مهمترین قاعده و شاخص در زی طلبگی این است که آبروی صنفی و شأن روحانیت حفظ شود.
این قاعده را میخواهیم تطبیق کنیم. من چند تا از تطبیقات کلی را عرض میکنم.
یک ــ پرهیز از حرام و مکروه. اگر روحانیت مرتکب حرام و مکروه شود و برای امر خدا، بویژه عوامل الزامی خدا، آن طور که باید و شاید اهتمام نداشته باشد، باعث میشود که ارزش و حرمتش در بین مردم پایین بیاید. من روحانی اگر وقت اذان در سوپر مارکت مشغول خرید باشم و اعتنایی به اذان نکنم، همه من را میبینند و متوجه میشوند من آخوند به نماز بیاعتنایی کردهام. هیچ کس هم چیزی به من نمیگوید ولی اتفاقی که در ذهن مردم میافتد این است که روحانیت فقط بالای منبر و برای مردم توصیه به نماز اول وقت میکنند. همین کافیست برای اینکه حرمت روحانیت بشکند. این عمل برای روحانی ممنوع است، بخاطر اینکه روحانیت را از کارکرد میاندازد. نماز اول وقت خواندن و مسجد رفتن فی نفسه واجب نیست اما برای من روحانی در آن شرایط لازم میشود.
دو ــ پرهیز از عمل تنفر برانگیز و چندش آور. کاری که در نظر توده مردم زننده است. مثلا همه سر سفره با قاشق غذا میخوردند، آقای طلبه ولو اینکه دستش هم تمیز باشد، با دست غذا بخورد. یا مثلا زمانی که میخواهد آب دهان بیرون بیاندازد یا بینی خودش را پاک کند یا در پوشیدن لباس طوری رفتار کند که خوشآیند نباشد. این برای طلبه ممنوع است. پوشیدن لباس چرک و چروک یا بوی عرق دادن، این خلاف زی طلبگی است و ناشایست.
سه ــ پرهیز از عمل سبک. عمل سبک عملی است که با عقلانیت انسان تناسب ندارد. نقطه مقابل عمل سبک، عمل حکیمانه است. الان که در محضر شما هستم، شما حرفهای بنده را گوش میدهید؛ یعنی برای من حرمتی قائلید. اگر من وقتی وارد اتاق شدم، به جای اینکه روی این صندلی بنشینم، روی میز میایستادم، شما تعجب میکردید. این عمل عقلانی نیست؛ یعنی حکیمانه تلقی نمیشود و سبک است. یا مثلا در چنین محضری لباسهایم را کم کنم و با زیرپوش و رکابی بنشینم. این عمل سبک تلقی میشود و عقلانیتی پشتش دیده نمیشود. با اینکه کار فی نفسه حلال است ولی حکیمانه نیست. فرض کنید مردم یک روز دور هم جمع شوند و به هم گوجه فرنگی پرت کنند یا آب بپاشند، همانگونه که در خارج کشور این کار را میکنند. اگر من روحانی این کار را انجام بدهم ولو دیگران هم انجام میدهند ولی رفتاری از من سر زده که نمیتوانم دفاع عقلانی کنم. این رفتار شأن من را در حد یک کودک پایین میآورد. مردم میگویند: این فرد در هوسهای کودکی خودش گیر کرده است.
یک مطلب خیلی مهمی که در تفکیک مصادیق خیلی کمک می کند، تفاوت بین سبک و عجیب است. بعضی از کارها سبک هستند ولی عجیب نیستند. بعضی کارها هم عجیب هستند ولی سبک نیستند. نوعاً کارهای عجیب سبک هستند. اما گاهی کاری عجیب هست ولی سبک نیست. زمانی این اتفاق میافتد که حکمت پشت آن کار، آشکار باشد. فرض کنید من روحانی از درخت بالا بروم. اگر چنین کاری بکنم، از حیثیت ساقط میشوم. اما یک وقت بچهای بالای درخت گیر کرده و خطری هم او را تهدید میکند. اگر من روحانی با همین لباس بالا بروم و او را نجات دهم، هیچ کس این کار را سبک تلقی نمیکند. یا فرض کنید یک روحانی در شب احیای ماه مبارک رمضان بالای منبر لپ تاپ ببرد و پاورپوینت نشان بدهد. این عجیب است ولی هیچ کس این را سبک تلقی نمیکند، چون حکمت پشت سرش بالافاصله آشکار میشود.
شما ملاحظه کردید عکسی را که آیت الله نوری همدانی از مراجع معظم تقلید در میوه فروشی مشغول خرید هستند. اینها ضرورتهای زندگی است و نشان تواضع است. حکمت پشت سرش نیز کاملا مشهود است. آن کاری که حکمت پشت سرش مشهود است، اگر ما انجام بدهیم، سبک نمیشویم و نشان تواضع است. مثلا فرض کنید ماشین کسی در خیابان خراب شده و احتیاج به کمک دارد. من طلبه معمم عبای خودم را جمع میکنم و به کمک میروم. این کار جزو وظایف اجتماعی من است. سبک نیست و نشان تواضع است. غرور ما را میشکند. یک وقتی در صحن حرم حضرت معصومه کسی جسارت کرده بود و آب دهان انداخته بود. آیتالله حائری شیرازی از جیبشان یک دستمال در آوردند و زمین را پاک کردند. این کار سبک نیست، نشان تواضع است. هرکس هم ببیند متوجه حکمت پشت سرش می شود و درس میگیرد.
گاهی کار، حکیمانه است ولی حکمتش برای توده مردم آشکار نیست. مثلا ممکن است طلبهای بخاطر سلامتی لازم است مقدار زیادی پیادهروی کند و برای پیادهروی لازم است که کفش کتانی بپوشد. کفش کتانی که میپوشد برای توده مردم غریب است و حکمتش هم آشکار نیست. گرچه برای او حکیمانه است؛ یعنی برای کارش استدلال دارد. اینجا پیشنهاد میشود طلبه تا جایی که امکان دارد این کار را ترک کند، مگر به حد ضرورت برسد. چرا عرض میکنیم که این کار را انجام ندهد؟ بخاطر اینکه ما موظفیم حرمت اجتماعی خودمان را حفظ کنیم و در این حالت نیز حرمت طلبه نزد مردم میشکند و آن طور که باید و شاید جایگاهش حفظ نخواهد شد.
مورد عینیتر مثال بزنم. شنیده شده بعضی از دوستان طلبه که ابروهای پرپشتی داشتهاند و روی صورتشان میریخته و صورت ناخوشآیندی داشته، در بعضی از سفرهای تبلیغی که با بعضی از جوانها سر و کار داشتهاند، ابروهای خودشان را اصلاح کردهاند. این کار فی نفسه حلال است اما برای همه جوانها منشأ سؤال میشود. چه بسا که خودشان هم این کار را میکنند ولی تا طلبه بخواهد پاسخ بدهد و توجیه کند، کلی انرژی صرف میشود و مقرون به صرفه نیست. یا آن آقای طلبهای که در تلویزیون عبای زرد قناری پوشید تا مدتها باید در شبکههای اجتماعی جواب میداد. چرا آدم کاری کند که تا آخر بخواهد جواب بدهد و توجیه کند؟
البته اگر احیانا انسان مضطر شد، اشکالی ندارد. در روایت است که امام باقر علیه السلام چیزی شبیه آدامس را در جمعی خودمانی میجویدند. حضرت برای محمد بن مسلم که از خواص حضرت محسوب میشود و هیچ فکر و گمان بدی نسبت به حضرت نمیکند، توضیح دادند که لثه من مشکل پیدا کرده و من این سقز یا آدامس را میجوم تا لثهام ترمیم شود. «یا محمد نقضت الوسمة اضراسی فمضغت هذا العلک لأشدها». یا آن روایت معروفی که از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله است که حضرت با همسر خودشان صفیه صحبت میکردند. دو تا از اصحاب از کنار ایشان عبور کردند. حضرت بلافاصله این دو صدا زدند و فرمودند: این صفیه همسر من است. گفتند: ما که چیزی نگفتیم. حضرت فرمودند: «ان الشیطان یجری مجر الدم فی قلوب بنی آدم»؛ شیطان مانند خون در قلب انسان جاری شود و ممکن است چیزی به ذهن شما بیاندازد. من موظف بودم بیان کنم؛ یعنی یکی از مصادیق رعایت منزلت اجتماعی پرهیز از مظان تهمت است و اگر انسان در شرایطی مضطر میشود، باید تا جایی که ممکن است، توضیح بدهد.
یکی از مصادیقش پرهیز از تشبه به منحرفان و منافقان است. مثلا داعشیها و طالبانیها سبیلها را میتراشند و ریشهای بلندی دارند. این کار ممکن است دلیل شرعی داشته باشد و روایتی هم آن را تأیید کند ولی برای طلبه این کار ممنوع است، چون تشبه به گروههای منحرف تلقی میشود.
یکی از مصادیق مهم حفظ آبروی صنفی، التزام به عرفیات اجتماعی است. ملاحظه عرف اجتماعی و التزام به آن، ابتدائا و اجمالا در دین اسلام توصیه شده است. هرکاری که باعث شود انسان غیرمتعارف به نظر برسد، این کار برای انسان ممنوع است، مگر در بعضی موارد که استثنا شده است؛ یعنی انسان باید به هنجار زندگی کند. در روایت منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده که فرمودند: «اذا کنت فی بلدة غریبة فعاشر بآدابها»؛ وقتی وارد جامعه غریبی شدی، متناسب آداب و رسوم آنها عمل کن؛ یعنی تبدیل به یک انسان متفاوت، نابهنجار و ساز مخالف نشو که خلاف جریان عمومی عمل میکند. ولو اینکه خلاف آن عرف اجتماعی هم حلال باشد. آن مثال قاشق با دست غذا خوردن از این قبیل است. ممکن است با دست غذا خوردن چندش آور هم نباشد ولی نامتعارف و نابهنجار تلقی میشود. یا مثلا تراشیدن موی سر ممکن است زیر عمامه پیدا نباشد اما اگر عمامه را بردارد یا برای طلبههای غیر معمم، غیر متعارف و نابهنجار تلقی میشود. باید عرف اجتماعی را رعایت کرد، الاّ جایی که عرف اجتماعی خلاف شرع باشد. آنجا اگر حکم الزامی شرعی مخالفش باشد، حکم الزامی شرعی بر عرف مقدم است. یا جایی که مسأله اهمی اقتضا میکند که عرف را بشکنیم. فرض کنید من طلبه از خیابان رد میشوم، داخل جوی متعفن آب چیزی افتاده که به درد من هم میخورد. من اگر خم شوم و بردارم، هرکس من را ببیند میگوید: عجب این طلبهها گدا هستند. این، کار بسیار بدی است و آبرو و حیثیت صنفی ما را مخدوش میکند. این کار الان حرام میشود. اما اگر در همین جوی متعفن، نعوذ بالله، صفحهای از صفحات قرآن باشد، آنجا حکم الزامی شرعی است که آن برگه را بردارم و تطهیر کنم. باید خلاف عرف عمل کرد، هرچه که میخواهد بشود.
ما موظف نیستیم برای خودمان آبرو تهیه کنیم و پرستیژ خودمان را بالا ببریم اما موظف به حفظ همان آبرو و حرمتی که خداوند متعال عنایت کرده، هستیم و کاری نکنیم که منزلت اجتماعی ما پایین بیاید. نکته نهایی که باقی مانده این است که ملاحظه عرف اجتماعی که ما به عنوان یک قانون ذیل حفظ آبروی اجتماعی و منزلت اجتماعی قرار دادیم، یک امر نسبی است. مثلا یک رقم عمامه پیچیدن یک زمانی خلاف عرف محسوب نمیشد ولی الان یک طلبه جوان همانگونه عمامه بپیچد، خلاف عرف است.